جدول جو
جدول جو

معنی خان میرزا - جستجوی لغت در جدول جو

خان میرزا
نام دیگر سلطان اویس میرزا است، وی پسر سلطان محمودمیرزافرزند سلطان ابوسعید گورکانی و مادرش سلطان نگار خانم میرزاعمر شیخ است، تولد آن شاهزاده در دارالسلطنۀ سمرقند بسال 856 هجری قمری اتفاق افتاد که موجب بشاشت خاطر پدر گردید، (از حبیب السیر ج 4 چ خیام ص 98)
وی از سلالۀ تیموریان است و پسر سلطان محمد میرزا بن سلطان ابوسعید میرزا و پسر عموی بابرشاه میباشد، وی سالها حاکم بدخشان بود و بسال 927 هجری قمری درگذشت، (از قاموس الاعلام ترکی ص 2020)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ)
قریه ای است در اصفهان و جزء سه بلوک
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
برادر بزرگتر شاه عباس بود. صادقی کتابدار او را به حسن صورت توصیف کرده و شعری به وی نسبت کرده است. رجوع به مجمع الخواص ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
این میرزا برادر کوچکتر شاه مرحوم (یعنی شاه طهماسب اول) بود، عیش و عشرت را دوست میداشت و چند سال درخراسان فرمانفرمایی میکرد، در اقسام نظم و نثر طبع شوخ و متینی داشت، تذکرۀ شعرایی به اسم ’تحفۀ سامی’ تألیف کرد و سرانجام در آستانۀ شیخ صفی الدین منزوی و به شعر و شاعری مشغول شد، این رباعی از اوست:
هرگاه که عشوه آن دلاویز کند
عاشق ز بلا چگونه پرهیز کند
باد است نصیحت کسان در گوشم
اما بادی که آتشم نیز کند،
(مجمع الخواص ص 24)،
رجوع به آتشکدۀ آذر و فهرست سپه سالار ج 2 ص 461 و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ص 495، 521، 564، شود
لغت نامه دهخدا
وی یکی از نبیرگان معصوم بیک صفوی است، در مجمع الخواص شرح حال و اشعار او آمده و از شدت شوق او به شعر و شاعری یاد شده است، در کتاب دانشمندان آذربایجان بنقل از هفت اقلیم از او نام برده شده و ذکر شده است که او مدتها یکی از وکلای شاه طهماسب و جزو فقها بوده است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 286)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی خاور تربت حیدریه و در دامنه واقع است، آب و هوای آن معتدل و دارای حدود یکصد تن سکنه و محصولش غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت، گله داری و چادربافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام وی علی خان میرزا و متخلص به صادق و برادر کوچکتر مراد است. جوانی بسیار نامراد و کوچک دل و هم زبان است و چنان عاشق پیشه و باذوق است که اگرمحتاج نباشد بجز کار ذوق به کار دیگر اهمیت نمی دهد، اگرچه سلطنت باشد. حقیر در یکی از فترتها اتفاقاً به گیلان افتادم، ایشان نیز آنجا بودند، درباره من آنقدر که ممکن بود انسانیت و غریب نوازی کردند، خداوند به تمام آرزوهایشان برساند. همه گونه شعر ترکی و فارسی میگوید و تخلص او صادق است. این ابیات از اوست:
فریب نرگس مستش بقصد جان برود
چو رهزنی که بدنبال کاروان برود.
طبیب از بهر خود این لطف و احسان را نگه دارد
به دردش خوشدلم تدبیر درمان را نگه دارد...
(مجمعالخواص ص 66)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وی داروغۀ شهر کرمان بود و وقتی مظفرالدین ابوبکر به این شهر حمله برد وی از شهر فرار کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا